وقتي که امام سجاد(ع) را با اهل بيت وارد مجلس يزيد لعين کردند، سر مبارک حضرت سيدالشهدا(ع) را در آن مجلس آوردند و يزيد با چوبه دستي خود به دندانهاي حضرت ميزد و ميخواند:
به بازيچه گرفتند بنيهاشم ملک را و هيچ گونه خبري و وحيي نازل نگرديده است، آن چه گفتهاند، همهاش لهو و لعب ميباشد.
کاش اشياخ بنياميه که در جنگ بدر کشته شدند، حاضر بودند و ميديدند که من چگونه انتقام ايشان را از فرزندان قاتلان ايشان گرفتم.
خوشحال ميشدند و به من ميگفتند: اي يزيد، دستت تباه و شل نشود که نيک انتقام گرفتي.
و ما آنان را همچون بدر که ما را کشتند، جزا داديم و همانند بدر با ايشان رفتار کرديم، اينک اعتدال رعايت شده است.
و اگر من انتقام از فرزندان احمد نميگرفتم، از فرزندان خندف نبودم.
وقتي حضرت زينب اين اشعار و آن صحنه را ديد، گريبان چاک کرد و سپس با صداي پر از اندوه و حزين که قلوب را آتش ميزد و ميسوزاند، ندا داد، يا حبيباه يا رسول الله ! الخ
سپس به پا خاست و اين چنين به ايراد خطبه پرداخت:
حمد و سپاس مخصوص خداوندي است که پروردگار جهانيان است و درود و رحمت خدا بر رسول او محمد(ص) و هم بر همهي اهل بيت او باد! خداي سبحان راست فرمود که: « فرجام کساني که مرتکب کارهاي زشت شدهاند، به جايي ميرسد که به تکذيب آيات خدا پرداخته و آن را به مسخره و استهزا ميگيرند. »
هان اي يزيد ! آيا گمان کردي که چون اکنون زمين و آسمان را بر ما تنگ کردي و ما را شهر تا شهر ، مانند اسيران کوچ دادي، از منزلت و مکانت ما کاستي و بر حشمت و کرامت خود افزودي؟ و قربت خود را در حضرت يزدان زياده کردي؟ که تکبر ورزيده و ديگران را ناقابل ميداني و با غرور به اطراف نگاه ميکني؛ در حالي که فوقالعاده شاد و مسرور هستي از اين که کارها طبق خواست و ميلت انجام شده و مقام و منصبي که شايستهي ماست، تو در دست گرفتهاي؟ نه چنين است اي يزيد! آرامتر بران و کمي به خود آي! مگر فراموش کردي فرمايش خداي تعالي را که فرمود: « البته گمان نکنند آنان که کفر ورزيدند، مهلت دادن ما برايشان بهتر است. همانا مهلت داديم تا بر گناه خود بيفزايند و از برايشان عذابي خوارکننده در پيش است. »
اي پسر آزاد شدگان! آيا اين از عدل است که زنان و کنيزان خود را پشت پرده جاي دادهاي، ولي دختران پيامبر را در ميان نامحرمان اسير ساخته و پرده حرمتشان را دريدهاي؟ ايشان را از پرده بيرون آورده و چهره و صورتشان را آشکار ساختهاي؛ به گونه اي که دشمنان خدا بر ايشان نظر افکنند؟ آنان را شهر به شهر گرداندهاي تا مردم شهر و باديه، دور و نزديک، تماشاگر آن باشند و افراد پست و شريف در ايشان چشم دوزند؟
و اين در حالي است که از مردانشان سرپرستي نمانده و به غير از آنان هم، هيچ حامي و سرپرستي ديگر ندارند.
البته چگونه ميتوان از فرزند کسي که با دهان خود جگر پاکان و شهيدان اسلام را ميخواست ببلعد، انتظار عاطفه داشت؟!
و از کسي که گوشت او از خون شهيدان روييده، چه انتظاري ميتوان غير از اين داشت؟! و چگونه در کينه و دشمني خود با اهل بيت کوتاهي کند، آن کسي که هميشه به ما از روي بغض و نفرت مينگرد و خاطرههاي دور زندگيشان، او را به انتقام و کينه وا ميدارد؟!
بدون اين که احساس گناه کني و جنايت خود را بزرگ شماري، ميگويي:
« اي کاش پدران ما بودند و از خوشحالي بانگ بر ميداشتند و ميگفتند: اي يزيد! دست مريزاد! در حالي که بر لب و دندان اباعبدالله(ع) چوب ميزني، بر لب دندان کسي که سيد و آقاي جوانان اهل بهشت است و در مجلس خود شاعري و نکتهپردازي ميکني.
آري! تو چرا اين کار را نکني و اين سخنان را نگويي، در حالي که اين قدرت را يافتي که دل ما را خون کرده و قلب ما را جريحهدار کني و با ريختن خون ذرّيهي محمد – که خداوند بر او و خاندانش درود و رحمت فرستد. همانا که ستارگان درخشان از خاندان عبدالمطلب بودند – دل خويش را شفا بخشي.
اينک آبا و اجداد خود را صدا ميزني و گمان داري که آنان به سؤال تو جواب ميدهند، در حالي که خودت هم به زودي بدانها خواهي پيوست و آرزو خواهي کرد که اي کاش، دستم عاجز و زبانم لال بود که آن چه گفتم، نميگفتم و آن چه کردم، نميکردم و اي کاش از مادر نزاده بودم!
خدايا حق ما را از اين مردم بستان و از ستمکاران بر ما انتقام گير و خشم و غضب خود را شامل آناني کن که خون ما را ريختند و حاميان ما را کشتند!
هان اي يزيد! به خدا قسم با اين جنايت، جز پوست خود را نشکافتي و جز گوشت بدن خود را قطعهقطعه نکردي، به زودي در محکمهي عدل الهي بر رسول خدا(ص) وارد خواهي شد؛ در حالي که بار ريختن خون ذرّيهي او را بر دوش داري و گناه و مکافات هتک حرمت عترت و پارههاي بدنش را بر گردن داري.
و آن روزي است که خداوند پيامبر و خاندانش را در کنار هم جمع ميکند و پراکندههاي آنان را گرد هم آورده و حق آنان را از دشمنان ميگيرد.
« و گمان مبر آناني که در راه خدا کشته شدند، مردگانند؛ بلکه ايشان زنده و در نزد پروردگار خود روزي ميخورند. »
اين براي تو کافي است که در روز قيامت داور محاکمهي خداوند باشد و طرف دعواي تو محمد(ص) و پشتيان او هم جبرئيل بوده باشد.
زود است کساني که فريب داده شدند و تو را بر مسند قدرت نشاندهاند عاقبت کار را دريابند!
در آن روز است که خواهند ديد چه سرنوشت دردناکي دارند و هر کس از ديگري بدبختتر است! در آن روز معلوم خواهد شد چه کسي بيچارهتر و چه کسي شکست خورده است!
هان اي يزيد! اگرچه حوادث روزگار مرا بدينجا کشانيد و اسيرم ساخت، ولي من قدرت تو را کوچک ميشمارم و اصرار دارم که با اين سخنان بر وجدان تو بکوبم و تو را توبيخ کنم. اما چه کنم که ديدههاي ما گريان است و دلهايمان از غم مرگ عزيزان سوزان.
آه ! که چه سرنوشت شگفتآوري است که حزب پاکيزه و نجيب خداوند، به دست حزب شيطانصفتي که اسيراني بودند و آزاد شدند، کشته گردند.
اين دستهاي شما از خونهاي ما آغشته است و دهانهايتان براي بلعيدن گوشت ما گشوده شده است. آن بدنهاي پاک و پارهپاره و بيسر، در معرض بادها و طوفانها بر خاک ماندهاند و اين مردم گرگصفت در بيابانها آنان را ديدار ميکنند.
اي يزيد! اگر تو قتل و اسارت ما را براي خود غنيمتي دانستهاي، بايد بداني که غرامت سنگيني را از اين بابت بايد بپردازي. روزي که در آن چيزي جز آن چه قبلاً براي خود ذخيره کردهاي نخواهي يافت و قطعاً خداوند به بندگان خود ستم نخواهد کرد.
از بيدادگريهايتان به خدا شکايت ميکنم و از او پناه و سرپرستي ميخواهم.
اي يزيد ! هر چه ميتواني در راه دشمنيها از راه حيله و مکر وارد شو و هر اندازه ميتواني سعي و کوشش خود را در راه خصومت ما به کار گير و همهي طرح و نقشههاي خود را به اجرا گذار، اما اين را بدان! به خدا قسم! که نميتواني نام ما را از خاطرهها و صفحهي تاريخ محو کني و نميتواني فروغ وحي را خاموش سازي و هرگز نميتواني طومار حيات و افتخار ما را در هم پيچي و نيز نخواهي توانست ننگ و عار هميشگي خودت را از دامن خويش بزدايي!
آيا جز اين است که رأي و عقل تو ضعيف و کودکانه است؟ و آيا جز اين است که دوران زندگيت زود سپري خواهد شد؟ و جز اين است که گروهي دور و اطراف تو را گرفتهاند، پراکنده ميگردند؟ به ياد روزي باش که منادي ندا دهد لعنت خداوند بر ستمکاران باد!
باري! سپاس از آنِ خداوندي است که آغاز زندگي ما را خوشبختي و سعادت قرار داد و پايان آن را شهادت و رحمت.
از خداوند تعالي ميخواهم، پاداش و رحمت خود را برايشان تکميل گرداند و اجر و پاداش آنان را مزيد فرمايد و خلافت را که حق مسلم ماست، بر ما شايسته گرداند که او خداي رحيم و پناهگاه دوستداشتني ما است.
در اين هنگام يزيد در جواب حضرت زينب(س) گفت:
« يا صيحه تُحمَدُ من صَوائع ما اَهونَ الموتُ علي النّوائِع »
کنايه از اين که من کار خود را کردهام و اين سخنان چندان اثري ندارد، زنان نوحهکننده معمولاً بي اختيار سخن ميگويند و اين گونه سخن گفتن از زنان جگر سوخته پسنديده است!
و سپس امر کرد که آنان را برگردانند.